بخشی از خاطرات رئیس محترم پردیس خواهران در بیست و پنجمین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (ره)
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
14خرداد سال 93 صبح ساعت ده وربع
- اگر قدسی حاضرهستید برویم؟ راه شلوغه وترافیکه! آماده بشید به موقع سخنرانی رهبر برسیم!
- شما خسته می شوید !گرم است وشلوغ ! کمی دیر تر بریم! اگر شما مشکلی ندارید میریم.
خدایا چه روزی بود؟ نمیدانستم عجله دارد تا سفری دور و دراز را تهیه بیند. خداحافظی از امام و رهبر
همیشه می گفت :« من تا آخرین نفسم ایستاده ام و این ودیعه را به شما ملت می سپارم .» نمیدانستم آخرین بار است که نزد بهترین یار و مونسم استادم و تمام وجودم می نشینم. یادت هست در برگشت که همدیگر را گم کردیم؟ نمی دانستم می خواهی به من بیاموزی که بقیه ی زندگی را چگونه ادامه دهم...
عذرخواهی کردی که خیلی دنبال شما گشتم که مبادا ناراحت شوی و تنها بمانی پس چرا پنج سال است مرا تنها گذاشتی ! گرچه تنها نیستم ، هر وقت خسته و دلتنگ می شوم کنارم می آیی و دلداری ام میدهی. سفارشم میکنی:«قدسی کار برای خدا کن! تو تنها نیستی ! من شماها را همچنان که همیشه میگفتم به خدا می سپارم . بچه ها و دانشگاه راه رسیدن تو به من است دلتنگی نکن! دنیا زود می گذرد. » در آخرین ملاقات با خدا چه گفتی ؟عجب نمازی خواندی و چه راز و نیازی کردی!
...پنج ماه مثل پروانه دورتان چرخیدیم و لحظه ای تنهایت نگذاشتیم . میدیدی با بچه ها روز ها را تقسیم کرده بودیم که هم به شما برسیم هم یک لحظه از امور دانشگاه غافل نشویم؟
راستی میدیدی چگونه می سوزم و دم بر می آورم ؟ پنج ماه منتظر بودم که سکوتم را بشکنی . پیغام دادی از من دل برکنید بگذارید من به سفرم ادامه دهم .
.... ناگهان دیدم ضربان قلبش بهم ریخته .دستپاچه می دویدم دکتر را صدا کنم... صدای آخرین نمازت و صدای آخرین کلامت و آخرین پیغامت را هرگز فراموش نمیکنم....
نظر شما :